>

Tuesday, February 21, 2006

پشت دروازه های دربند.... یک


این مطلب ماجرای جور کردن اردوی 5شنبه این هفته است. که اطلاعیه­ش رو دارین تو پست پایینی خودم میبینید
.......................................................

الان که تایپ این مطلب رو شروع کردم میخوام یکی از طولانی ترین پست­های این وبلاگ رو خلق کنم، لطفا شما هم تا تهش بخونید.
.......................................................

قضیه از اونجا شروع شد که که توی همون جلسه سه شنبه ( پست 15 فوریه خودم رو بخونید ) ، بچه­ها گفتن تادرس­ها هنوز جدی شروع نشده و همچنین تا کلاس­ها به خاطر عید نوروز تق ولق نشده ( که بچه­ها میرن شهر خودشون ، یا مسافرت) یه اردوی جمع و جور تو یه جای باصفای تهرون برگزار کنیم ، ما هم گفتیم باشه .

از فرداش شروع کردیم به مقدمات اردو رو جور کردن ، اول از همه لازم بود شماره تلفن یه سری از بچه­ها رو که نداشتیم بگیریم ، و بعضی­ها رو هم به لینک کنیم به همدیگه که اگه هر خبری شد به هم اطلاع بدن، که ارشاد و حامد زحمتش رو کشیدن.


بعدش طی مشورتی که با بچه­ها انجام شد ؛ درکه ، دربند، فرحزاد نامزد میزبانی از بچه­های 8447 شدن.


دیگه کم کم داشتیم به زمان برگزاری اردو نزدیک میشدیم و باید کارهای اساسی رو انجام میدادیم ، یکشنبه(یعنی دیروز ) من زنگ زدم به حامد محقق که دیالوگش رو الان براتون مینویسم:

...- حامد جان اگه میخوایم 5شنبه بریم باید امروز یا حداکثر فردا، جا و مینی بوس رو ردیف کنیم بعدش شروع کنیم به ثبت­نام ، پاشو بریم دنبال کارها
- آره باید همین امروز فردا کارها جور بشه
- پس امروز با هم بریم دیگه
- مهرداد جون من وضعیت مزاجیم زیاد خوب نیست ، نمیتونم بیام، اسـهــال دارم
- حامد الان کجایی؟
- من الان یه روزه دشک آوردم تو دستشویی ، اینجا میخوابم، الان هم مشغول همون کارم .... یه لحظه گوشی .... (... صدای سیفون.....)
- عجب
- ببین خودت کارها رو ردیف کن
- باشه

بعدش من رفتم سراغ ارشاد گفتم من تا 5 کلاس دارم وایسا تا بعدش بریم، گفت حال ندارم بپیجون بریم، گفتم باشه بریم
با هم پا شدیم رفتیم میدون رسالت ، شروع کردیم صحبت با راننده­ها برای سرویس دربستی ، آقایی که شما باشی از یه طرف باید سر قیمت چونه میزدیم که یه تخفیف مشتی بگیریم ، بعد ماشین طرف رو نگاه میکردیم تر وتمیز باشه ضبط هم داشته باشه ، از طرف دیگه باید قیافه یارو بررسی میکردیم که آدم حسابی باشه( که بچه­ها می بینن پشماشون نریزه) چون قیافه اکثز راننده­ها، خلاف و سبیل کلفت و چرک و چیله( .... یه چیزی تو مایه­های مهدی پوربصیر ...) .... بالاخره بعد از یه ساعتی گشتن بالاخره یه راننده بچه­ باحال گیر آوردیم به اسم آقا امید که 5شنبه می­بینینش.

بعدش با ارشاد پاشدیم رفتیم فرحزاد....

آقا( یا خانم) من دیگه خسته شدم بقیه­اش رو فردا بخونین

9 Comments:

At February 21, 2006 12:56 AM, Blogger Unknown said...

ghabele tavajohe oon doosti ke migoft bara chi miai majaraie dastshooii raftanet ro minevisi,
in dafe majaraie hamed bood

 
At February 21, 2006 9:40 AM, Anonymous Anonymous said...

خیلی باحال نوشتی.مخصوصا راجعبه حامد
ها ها ها

 
At February 21, 2006 10:35 AM, Anonymous Anonymous said...

salam
mehrdad khan
har chizi ro har jayi nagoo
masalan pashmatoon ....
goftan nadare ya las zadan .
tooye ye jaye omoomi effate kalam dashte bash ke baghiye ragheb bashan bian bekhoonan
mamnoon
movafagh bashi

 
At February 21, 2006 2:39 PM, Anonymous Anonymous said...

web makani omoomiye lotfan shoma ke inghadr rahatin hameye harfatoono too web nazarin

 
At February 21, 2006 11:01 PM, Blogger Unknown said...

link manzooram linke inteneti nabood , manzooram zanjir va etesal bood!!!

 
At February 22, 2006 7:49 PM, Blogger Unknown said...

kazem jan,

hamin alan ke gofti raftam taghvim ro negah kardam va oon ghazie ro hes kardam,

ghablesh aslan hes nakarde boodam!!!

sharmande

 
At February 22, 2006 7:56 PM, Blogger Unknown said...

bache ha har ki ham mikhad nashenas coment bede,

hade aghal bere tu ghesmate "other" ie esme alaki bezare, ke badan ieki khast javabesh ro bede bege daram javabe folani ro minivisam,

alan man mikham javab bedam 3 nafar anonymous dadan,
chi kar konam

 
At February 22, 2006 7:58 PM, Blogger Unknown said...

javab e anonymouse aval:

chakeretam!!!

 
At February 22, 2006 8:00 PM, Blogger Unknown said...

javab e anonymous e 2 va 3:

post e jadidam ro bekhoonid javabetoon ro migirid

 

Post a Comment

<< Home